وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

داستان های نوشته شده توسط علیرضا هزاره

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

هرمز بخش سوم

درمیان انبوهی از مه

افراد سعی می کردند کنار هم دیگر جمع شوند

تا شاید راهی برای نجات باشد

بدن همه از ترس می لرزید

ناگهان تکان شدیدی بدنه کشتی را به لرزه در آورد

جلوی کشتی به قدری سنگین شده بود که پایین تر از قبل شده بود

هرمز تعدادی از سربازان را به عقب فرستاد 

تا کشتی زیاد از حد کج نشود

مه

نمی گذاشت چیز زیادی دیده شود

آرام آرام

با قدم های کوچک به سمت جلو می رفتند

نگهان صدای خشنی به آرامی آمد

(شما به منطقه نفرین پادشاه پنج  دریا وارد شدید )

همه شمشیر ها را کشیدند

سایه عظیمی در میان مه پدیدار شد

همه شمشیر هارا به سمت سایه گرفته بودند

هرمز شمشیر خود را به آرامی بیرون کشید

و با صدایی بلند گفت

(تو کی هستی؟ باما و کشتی ما چیکار داری؟)

سایه نزدیک و نزدیک تر

و

بزرگ و بزرگتر می شد

به آرامی

از میان مه

موجودی به بزرگی فیل

بیرون آمد

به شکل انسان

دستانی به اندازه انسانی معمولی

پاهایی کوچک

صورتی کشیده و مثلث مانند

با چانه ای بسیار تیز

ورنگ بنفش

نمایان شد

خنده کوچکی زد

.

منتظر ادامه داستان باشید

.

نویسنده: علیرضاهزاره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی