وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

داستان های نوشته شده توسط علیرضا هزاره

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

سایه مرگ

کارخانه ای در گوشه شهر

نیمه های روز

همه در حال کار بودند

ساکت

تنها صدای دستگاه ها می آمد

کارگران به فکر کار نبودند

بدنشان در آنجا بود

روحشان در خانه

پیش خانواده

روبروی تلویزیون

در حال دیدن فوتبال

و یا در سفر

 

فقط لحظه ها را می گذراندند

بر طبق عادت

 

در آن میان سایه ای می چرخید

ناپیدا

نامعلوم

بدون آن که فردی آنجا باشد

هوا گرم بود

گرمای دستگاه ها بیشتر

در این میان

صدای دستگاهی تغییر کرد

به مانند نفس کشیدن فردی بیمار

سرپرست و چند کارگر به طرف دستگاه دویدند

عده ای چند قدم به عقب برگشتند

 

ناگهان

انفجار بلندی رخ داد

تمام فضای کارخانه را دود فرا گرفته بود

بوی عجیبی می آمد

بوی خون

کارگران هرکدام به سمتی می دویدند

عده ای زودتر از کارخانه خارج شده بودند

اما

تعدادی گیر افتاده بودند

صدای فریاد هایشان گوش هر جنبنده ای را آزار میداد

کسی نمی توانست داخل برود

دود و خون بوی عجیبی ساخته بود

صدای انفجار های کوچک و بزرگ حجم فریاد ها را می کاست

 

سایه ی مرگ بود که همه را در آغوش می گرفت

هر لحظه

بدنی را بی جان رها می کرد

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی