وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

داستان های نوشته شده توسط علیرضا هزاره

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

هرمز بخش ششم

با سردردی شدید آرام آرام چشمانش باز شد

همه جا را تار میدید

نه واضح

نه کاملا مبهم

فقط از یک چیز مطمئن بود

او وارونه بود

چیزی دورتادور بدنش پیچیده بود

بجز سرش

و او را در هوا نگه داشته بود

به سقف غار آویزان بود

گرمای نوری که به صورتش میتابید بسیار لذت بخش بود

از کجا

گوشه ای سوراخی بزرگ وجود داشت

هرمز سعی می کرد خود را تکان دهد

گرسنه بود

بدنش نیرویی نداشت

آیا باید خود را تسلیم مرگ می کرد

همه آن آوازه و شهرت هیچکدام به کمکش نمی آمد

تقلا می کرد

سعی می کرد فریاد بزند

دیدن آن فرمانده بزرگ در این حالت خجالت آور بود

بهتر بود قبول میکرد

راهی نبود

زمان برای او به اتمام رسیده بود

در اوج نا امیدی اش

صدایی به گوشش رسید

 

نویسنده علیرضاهزاره

.

ادامه دارد…

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی