وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

وبلاگ شخصی علیرضا هزاره

داستان های جذاب

داستان های نوشته شده توسط علیرضا هزاره

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

سایه

سریع قدم میزد

صورتش را پوشانده بود

لبه های پالتو را روی صورتش میکشید

پراسترس.

نیم نگاهی به اطراف میکرد

وقدم هایش را بلند و تندتر برمیداشت.

انگار نیمه شب بود

چراغ ها نوبتی چشمک میزدند

سایه ها شهر را دردست داشتند.

هیولای ترس وجودش را فرا گرفته بود

تیز تر به اطراف مینگریست

صدایی می آید.

ایستاد

صدا قطع شد

چند قدم برداشت

صدایی می آمد.

همزمان با قدم هاصدا بلند و بلند تر میشد

نزدیک ونزدیک تر.

فرصتی نیست

باید سریع تر دور شد

خود را به داخل کوچه تاریک تری انداخت.

اما افسوس

سایه آنجا بود.

در یک لحظه

حتی چیزی جز یک جفت کفش پاره باقی نمانده بود…

نویسنده:علیرضاهزاره. 

 

لطفا به این متن نظر دهید

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی